هدر شدن. باطل شدن. هباء شدن. هلاک شدن. نیست و نابود گشتن. هیچ شدن: بکشتی بر آب زره برگذشت (افراسیاب) همه سربسر رنج ما باد گشت. فردوسی. کنون آنچه بد بود بر ما گذشت گذشته همه نزد من باد گشت. فردوسی. بداراب گفت آنچه اندرگذشت چنان دان که یکسر همه باد گشت. فردوسی. کنون کار آن نامداران گذشت سخن گفتن ما همه باد گشت. فردوسی. کنون سال بر پنجصد برگذشت سر و تاج ساسانیان بادگشت. فردوسی. ز خشم و ز بند من آزاد گشت زبهر تو پیکار من باد گشت. فردوسی. و رجوع به باد و باد گردیدن شود
هدر شدن. باطل شدن. هباء شدن. هلاک شدن. نیست و نابود گشتن. هیچ شدن: بکشتی بر آب زره برگذشت (افراسیاب) همه سربسر رنج ما باد گشت. فردوسی. کنون آنچه بد بود بر ما گذشت گذشته همه نزد من باد گشت. فردوسی. بداراب گفت آنچه اندرگذشت چنان دان که یکسر همه باد گشت. فردوسی. کنون کار آن نامداران گذشت سخن گفتن ما همه باد گشت. فردوسی. کنون سال بر پنجصد برگذشت سر و تاج ساسانیان بادگشت. فردوسی. ز خشم و ز بند من آزاد گشت زبهر تو پیکار من باد گشت. فردوسی. و رجوع به باد و باد گردیدن شود
سر زدن. صدور یافتن. ناشی شدن: آنکه مسکین است اگر قادر شود بس خیانتها از او صادر شود. سعدی. گویم از بندۀ مسکین چه گنه صادر شد کو دل آزرده شد از من غم آنم باشد. (گلستان). یکی را از بزرگان بادی مخالف در شکم پیچیدن گرفت... فی الجمله بی اختیار از او صادر شد. (گلستان). و همه وقت خواب نکند که حساب نفس خود کند که آن روز از او چه صادر شده است. (مجالس سعدی)
سر زدن. صدور یافتن. ناشی شدن: آنکه مسکین است اگر قادر شود بس خیانتها از او صادر شود. سعدی. گویم از بندۀ مسکین چه گنه صادر شد کو دل آزرده شد از من غم آنم باشد. (گلستان). یکی را از بزرگان بادی مخالف در شکم پیچیدن گرفت... فی الجمله بی اختیار از او صادر شد. (گلستان). و همه وقت خواب نکند که حساب نفس خود کند که آن روز از او چه صادر شده است. (مجالس سعدی)
مورد قبول قرار گرفتن. پذیرفته شدن. باور افتادن. باور آمدن: تو چنان زی که اگر نیز دروغی گویی راست گویان جهان را ز تو باور گردد. (از قابوسنامه). مرا چنان معلوم شد که ایشان را باور گشته است که این پادشاه عاجز گشته. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 599)
مورد قبول قرار گرفتن. پذیرفته شدن. باور افتادن. باور آمدن: تو چنان زی که اگر نیز دروغی گویی راست گویان جهان را ز تو باور گردد. (از قابوسنامه). مرا چنان معلوم شد که ایشان را باور گشته است که این پادشاه عاجز گشته. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 599)
پاکیزه شدن. روشن شدن. شفاف شدن: روز خوش گشت و هواصافی و گیتی خرم آبها جاری و می روشن و دلها بی غم. فرخی. نماز شامگاهی گشت صافی ز روی آسمان ابر معکن. منوچهری. ، مسخر شدن. مسلم شدن: اسکندر رومی که ذوالقرنین بود بیامد و دارا کشته شد و ملک او را صافی گشت. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 16)
پاکیزه شدن. روشن شدن. شفاف شدن: روز خوش گشت و هواصافی و گیتی خرم آبها جاری و می روشن و دلها بی غم. فرخی. نماز شامگاهی گشت صافی ز روی آسمان ابر معکن. منوچهری. ، مسخر شدن. مسلم شدن: اسکندر رومی که ذوالقرنین بود بیامد و دارا کشته شد و ملک او را صافی گشت. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 16)
شاد شدن: چو ابلیس دانست کو دل بداد بر افسانه اش گشت نهمار شاد. فردوسی. شاد گشتم بدانکه حج کردی چون تو کس نیست اندر این اقلیم. ناصرخسرو. به انصافش رعیت شاد گشتند همه زندانیان آزاد گشتند. نظامی. هر چه از وی شاد گشتی در جهان از فراق او بیندیش آن زمان ز آنچه گشتی شاد بس کس شاد شد آخر از وی جست و همچون باد شد از تو هم بجهد تو دل بر وی منه پیش از آن کو بجهد از تو تو بجه. مولوی. چونکه خرگوش از رهایی شاد گشت سوی نخجیران روان شد تا بدشت. مولوی. و رجوع به شاد گردیدن و شاد شدن شود. ، روشن شدن (چشم) : یکی تاج بر سر ببالین تو بدو شاد گشته جهان بین تو. فردوسی. نبودی بجز خاک بالین من بدوشاد گشتی جهان بین من. فردوسی
شاد شدن: چو ابلیس دانست کو دل بداد بر افسانه اش گشت نهمار شاد. فردوسی. شاد گشتم بدانکه حج کردی چون تو کس نیست اندر این اقلیم. ناصرخسرو. به انصافش رعیت شاد گشتند همه زندانیان آزاد گشتند. نظامی. هر چه از وی شاد گشتی در جهان از فراق او بیندیش آن زمان ز آنچه گشتی شاد بس کس شاد شد آخر از وی جست و همچون باد شد از تو هم بجهد تو دل بر وی منه پیش از آن کو بجهد از تو تو بجه. مولوی. چونکه خرگوش از رهایی شاد گشت سوی نخجیران روان شد تا بدشت. مولوی. و رجوع به شاد گردیدن و شاد شدن شود. ، روشن شدن (چشم) : یکی تاج بر سر ببالین تو بدو شاد گشته جهان بین تو. فردوسی. نبودی بجز خاک بالین من بدوشاد گشتی جهان بین من. فردوسی